سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخشنده باش نه با تبذیر و اندازه نگهدار و بر خود سخت مگیر . [نهج البلاغه]
ماجرای توبه رسول - قسمت اول - حسین جان (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  •  ماجرای توبه رسول - قسمت اول:

    باز هم ماه محرم از راه رسیده بود و تمام محله های تهران همانند محله های همه شهرها و روستاهای شیعه نشین جنب و جوشی خاص پیدا کرده بود.مرد و زن وکوچک و بزرگ و دارا و نادار علاوه بر اینکه خودشان مشکی بر تن کرده بودند در و دیوارهای خانه ها و محله هایشان را نیز با پارچه هایی به رنگ لباس هایشان ، سیاه پوش کرده بودند.

    در آن سال در یکی از این شبهای دهه اول محرم مردی با اُبهت و قوی هیکل به سوی یکی از هیئتهای اطراف بازار تهران در حرکت بود. آن مرد نامش رسول بود و چون اهل تبریز بود تهرانی ها به او رسول ترک می گفتند. رسول ترک آن شب نیز به سوی هیئت و جلسه روضه ای می رفت که مسئولین و بعضی از شرکت کننده های در آن هیئت از آنکه رسول ترک به هیئت و جلسه آنها می آمد بسیار ناراحت و ناخشنود بودند.

     

    در این چند شبی که از ماه محرم گذشته بود رسول ترک هر شب در آن هیئت حاضر شده بود.او در این چند شب به همه نشان داده که نمی تواند مانند بسیاری از شرکت کنندگان وعزاداران در گوشه ای از مجلس آرام و ساکت بنشیند.او خودش را متفاوت از دیگران حس نمی کرد و فکر می کرد می تواند در آن جلسات هر کاری هر یک از اعضای هیئت می کند او نیز انجام دهد.او حتی بدش نمی آمد تا در نظم و ترتیب بخشیدن به مراسم عزاداری نیز دخالت کند. هرچند که همه حرکتها و کارهای رسول با نوعی شلوغکاری همراه بوداما به هیچ وجه اساس و ریشه این نارضایتی ها و دلخوریهای اهل هیئت بخاطر این شلوغکاری ها نبود.آنها از مرام و شخصیت رسول ناراحت بودند.آنها فکر می کردند که وجود و حضور چنین آدمی هیئت و جلسه عزاداری و توسل را از شور و اخلاص و صفا باز می دارد و حق هم در ظاهر با آنها بود، زیرا رسول آدمی قلدر و لات و لااَبالی بود.او مردی بود که به فسق و زورگیری شهرت داشت.او یکی از قلدر های شروری بود که مامورهای کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخوردی داشته باشند بیم و هراس داشتند.

    اما رسول ترک با تمام این گمراهی هایی که داشت یک صفت و خصلت نیکو و عجیبی نیز داشت.او دوست داشت در ماه های محرم در هر شکل و حالتی که هست در جلسه های سوگواری و روضه سرور آزادگان عالم شرکت کند. او نسبت به امام حسین (ع) مودب بود.پدر و مادرش ارادت و محبت به امام حسین (ع) را از طفولیت و دوران کودکی در جان و قلب رسول کاشته بودند.

    او گاهی قبل از اینکه بخواهد به سوی جلسه روضه ای حرکت کند ابتدا دهانش را برای لحظاتی کوتاه در زیر شیر آب می گرفت و به خیال خودش دهانش را به این شکل آب می کشید تا دیگر نجس نباشد و آنگاه به سوی هیئت و جلسه روضه ای به راه می افتاد.

    رسول ترک آن شب نیز وارد هیئت شد . بسیاری از نگاه هایی که به او می افتاد محترمانه و مهربانانه نبود. مسئول هیئت هم که آدمی خوش سیما و با صفا بود با دیدن و مشاهده رسول ناراحت به نظر می رسید.آن شب نیز رسول ترک به جمع عزاداران و اعضای آن هیئت پیوست و مشغول عزاداری و همنوایی با آنها شد. اما دقیقه های زیادی از آمدن و حضور رسول نگذشته بود که چند نفر از اعضای هیئت به دور مسئول هیئت حلقه زدند.از طرز نگاهشان معلوم بود که درباره رسول صحبت می کنند. بعد از دقایقی جوانی از میان آنها قـد راست کرد ویک راست به سوی رسول رفت. رسول با لبخند از او استقبال کرد. آن جوان مشغول صحبت با رسول شده بود و نگاههای بعضی از حاضرین به آن دو خیره و معطوف گردیده بود. لحظاتی نگذشته بود که کم کم آثار ناراحتی و غضب در صورت و چهره رسول ظاهر گشت. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفها و صحبتهای ان جوان گوش می داد.

    آن جوان که خود فرستاده مسئول هیئت معرفی کرده بود با صراحت و بدون ملاحظه و ترس و واهمه به رسول حالی کرده بود که باید از مجلس بیرون برود و دیگر حق ندارد در هیئت و جلسه آنها شرکت کند.

    معلوم بود که رسول ترک از اینکه او را از جلسه بیرون می کنند به خشم آمده است. اما از روی ناراحتی نمی توانست حرفی و سخنی بگوید. او در حالی که خودش را کنترل می کرد به سختی از جایش بلند شد.برای لحظاتی سکوت و خاموشی بر مجلس سایه افکنده بود.در آن لحظات بعضیها گمان می کردند که او الان دعوا و جنجالی به راه خواهد انداخت،اما رسول ترک بدون هیچ گونه شکایتی آنجا را ترک کرد و یک راست به سوی خانه اش حرکت نمود.

    هرچند که رسول ترک آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی ارادت و اعتقادش به امام حسین(ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمان و ارادتمندان به امام حسین(ع) کینه و عقدهای به دل بگیرد و دعوا و زد و خوردی به راه بیاندازد. پس با توجه به این خصوصیتی که رسول داشت شاید همه ناراحتی ها و قصه های بی احترامی و برخورد تا قبل از رسیدن به خانه از دلش بیرون رفته بود و شاید آن شب زمانی که رسول بر روی تختخواب دراز می کشید و سرش را بر روی بالش می گذاشت فقط در این فکر بود که از فردا در کدامیک از دیگر جلسه ها و هیئتهای روضه اما حسین(ع) می تواند حضور یابد.

    آن شب نیز مانند همه شبهای خدا به پایان رسید و خورشید کم کم در حال بیرون آمدن بود. در همان ابتدای صبح که هنوز اغلب مردم از خانه هایشان بیرون نیامده بودند و شهر همچنان در سکوت و خلوت به سر می برد دری باز شد و مردی از خانه اش بیرون آمد. از حالتش پیدا بود که به سوی انجام امری عادی و روزمره نمی رود.آن مرد به سویی می رفت که خانه رسول ترک نیز در آنجا قرار داشت. او به جلوی خانه رسول رسید و شروع به در زدن نمود.رسول با شنیدن صدای در به فکر فرو رفته بود. در این اولین دقیقه های روز چه کسی می توانست با او کاری داشته باشد؟!

    موقعی که رسول در را باز کرد کسی را در پشت در دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او را ضی و خشنود باشد.مردی که در پشت در ایستاده بود همان مسئول هیئت بود همان کسی که دیشب به رسول پیغام داده بود که دیگر نباید در هیئت و جلسه آنها شرکت کند.اما همه چیز وارانه و برعکس شده بود . رسول به محض باز کردن در با یک احوالپرسی و مصافحه بسیار گرمی رو به رو شد. مسئول هیئت در حالی که بر روی پنجه های پایش ایستاده بود و هیکل و جثه قوی و بزرگ رسول را در آغوش گرفته بود رسول را تند تند می بوسید و از او معذرت خواهی و طلب بخشش می کرد و رسول فقط مات و مبهوت ، مسئول هیئت را تماشا می کرد. او از این برخوردهای دو گانه دیشب  و امروز به حیرت و تعجب آمده بود...

    ادامه مطلب را در پست پایین با عنوان «ماجرای توبه رسول ترک - قسمت دوم» بخوانید...



    مشتاق المهدی ::: پنج شنبه 86/10/13::: ساعت 12:12 صبح
    نظرات دیگران: نظر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 5
    بازدید دیروز: 36
    کل بازدید :401724

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    ماجرای توبه رسول - قسمت اول - حسین جان  (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)
    مشتاق المهدی
    این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    ماجرای توبه رسول - قسمت اول - حسین جان  (این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست)

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<